حرفای من با من
نه ماه صبر می کنی، در همه چیز بهترینی، انس می گیری و منتظری که در آغوش بگیری و می گیری. آن وقت چه زیباست گریه های شبانه و خنده های غیرارادی کودکانه. انگار همه پاکی و معصومیت دنیا را در آغوش کشیده ای پس می خواهی باز هم بهترین باشی اما... اما مجبور می شوی ببینی ناله های دلخراش کودکت را، دیگر نمی بینی چشم های زیبا و توجه های دلچسبش را...در کمال ناباوری همه وجودت را در مقابل جسم بی جانش می بینی و دیگر نمی خواهی زنده بمانی. ثانیه ها کند می گذرد و تو دلت تنگ است برای این همه معصومیت و چه سریع می شکنی از آن همه مظلومیت . امان از این شکنندگی که به تو اجازه خوشحالی نمی دهد و زود مرور می کند تلخ ترین خاطرات روزهای تلخت را. تل...