جیگر مادر و بابا

حرفای من با من

نه ماه صبر می کنی، در همه چیز بهترینی، انس می گیری و منتظری که در آغوش بگیری و می گیری. آن وقت چه زیباست گریه های شبانه و خنده های غیرارادی کودکانه. انگار همه پاکی و معصومیت دنیا را در آغوش کشیده ای پس می خواهی باز هم بهترین باشی اما... اما مجبور می شوی ببینی ناله های دلخراش کودکت را، دیگر نمی بینی چشم های زیبا و توجه های دلچسبش را...در کمال ناباوری همه وجودت را در مقابل جسم بی جانش می بینی و دیگر نمی خواهی زنده بمانی. ثانیه ها کند می گذرد و تو دلت تنگ است برای این همه معصومیت و چه سریع می شکنی از آن همه مظلومیت . امان از این شکنندگی که به تو اجازه خوشحالی نمی دهد و زود مرور می کند تلخ ترین خاطرات روزهای تلخت را. تل...
24 بهمن 1390

نمایشگاه اسباب بازی

سلام اینجا نمایشگاه دنیای اسباب بازی، آموزشی و سرگرمی ست:     خیلی خوش گذشت جای همه نی نی ها خالی بود  کلی اسباب بازی خریدیم و بقیه ماجرا به روایت تصویر در ادامه مطلب ... اولش رفتیم غرفه آریا تا با خمیر بازی آریا از اینا درس تنم http://aryacompany.ir/   اما خوشم نیومد و رفتم سراغ پاستل و نخاشی تشیدم و جایزه درفتم   تو غرفه هیراد یه خانمه باتنت صویتی بهم داد  http://www.hiradtoys.com/   یه اسباب بازیه خوشتل برداشتم. اینو میخوام، همینو، این &...
15 بهمن 1390

روزی که برف اومد

  یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه دخمل خوشگلی بود به اسم کوثرجون تو یه صبح برفی و سرد وقتی از خواب بیدار شد طبق معمول اول یه لیوان شیر عسل گرم میل کرد بعدش مادر جونش بغلش کرد تا از پنجره برفا رو ببینه کوثر جون با دیدن برفا خیلی ذوق کرد. مادر جونشم تصمیم گرفت که با هم برن بیرون و .... مادر جون نشستم اینجا بیا عکس بگیر واااااااااای این سرسره چرا پر از برفه (آخرشم که طاقت نیاوردی و رفتی اون بالا و با برفا سر خوردی پایین ) این چیه؟ آدم برفیه؟ مادر جون پس کو دستش؟ چشمش چرا هی میوفته؟ شال گردن منو براش بستی؟ من تاب تاب میخوام...
3 بهمن 1390